تک گل زندگیمونی پسرم

تک گل زندگیمونی پسرم


تاریخ : 18 تیر 1392 - 01:00 | توسط : غزل | بازدید : 706 | موضوع : فتو بلاگ |

بهترین هدیه خدایی

بهترین هدیه خدایی


تاریخ : 18 تیر 1392 - 00:59 | توسط : غزل | بازدید : 709 | موضوع : فتو بلاگ |

گل پسرم دوباره سرما خورده

گل پسرم دوباره سرما خورده

عمر مامان دوباره مریض شدی الهی مامانی بمیرم که اینقدر توبی حالی.دیشب تا نزدیکای صبح خواب نرفتی بینی هات گرفته بود نمی تونستی درست نفس بکشی اجازه هم نمیدادی مامانی برات قطره بینی بریزم منم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد.نزدیکای صبح بود که خواب رفتی الانم که دارم مینویسم راحت خوابیدی حسابی از صبح بهت رسیدم که ظهر راحت بخوابی وجبران بی خوابی دیشب رو بکنی صبح واست حریره درست کردم نهارم سوپ داروهاتم به موقع بهت دادم خدارو شکر از دیشب حالت بهتره ان شااله مامانی حالت زود زود خوب شه.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس واسه گل پسرم
تاریخ : 16 تیر 1392 - 23:35 | توسط : غزل | بازدید : 1645 | موضوع : فتو بلاگ | 8 نظر

پسر جیغ جیغو...

سلام مامانی....امروز ازنق زدنات بگم نفس مامان قبلا توی خونه خیلی پسراقای بودی مامانی رو اصلا اذیت نمیکردی حالا بماند که بعضی اوقات که جایی می رفتیم یه ذره شیطونی میکردی که این شیطنتای بیرون از خونه رو خیلی از نی نی ها دارن ولی توخونه واقعاپسر ارومی بودی تمام وقت با اسباب بازیهات و دوچرخت بازی میکردی ولی.....الان یه هفته هست توی خونه حسابی نق میزنی وبهونه میگیری به کوچیک ترین چیزی گریه میکنی حتی یه دقیقه هم با اسباب بازی هات بازی نمیکنی با اینکه ازمشهد واست اسباب بازی جدید خریدم با اونها هم بازی نمیکنی.فقط کار من توخونه شده اینکه بگم علی نکن.علی دست نزن..کار بدی که تازگیا انجام میدی جیغ زدنه بی جهت جیغ میزنی اخه یه روز ازبس جیغ زدی مامانی سردرد شدم نمی دونم اینکار رو از کی یاد گرفتی خلاصه مامانی از دستت کلافه شدم......اخه هیچ وقت اذیت نمیکردی حالا دلیل این همه اذیت کردنات رو نمی دونم

دوست های عزیز کسی میتونه منو راهنمایی کنه مخصوصا واسه جیغ زدنای بی دلیل علی اقا میترسم یه حرکت نادرست از طرف من باعث تشدید این کارش بشه وتجربه ای تواین زمینه ندارم لطفا اگه شما تواین زمینه تجربه دارید منو راهنمایی کنید ممنونم


تاریخ : 13 تیر 1392 - 19:45 | توسط : غزل | بازدید : 918 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

خدا..........

خدا..........

خدایا...هیچ می دانی که همیشه به موقع به داد دلم.. تو می رسی؟؟. انجا که خسته ام.. انجا که دل شکسته ام .. انجا که ازهمه ی عالم و ادم گسسته ام .. همیشه تو همان دستی هست که می گیری از دلم غبارغمها را. خدایا......سپاس
تاریخ : 12 تیر 1392 - 08:44 | توسط : غزل | بازدید : 715 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

دوستتون دارم.....

دوستتون دارم.....

همسر مهربونم وپسر عزیزم دوستتون دارم.شما تنها دلیل بودن من هستید
تاریخ : 11 تیر 1392 - 01:06 | توسط : غزل | بازدید : 964 | موضوع : فتو بلاگ | 11 نظر

تموم زندگیمون تویی پسرم

تموم زندگیمون تویی پسرم


تاریخ : 11 تیر 1392 - 01:04 | توسط : غزل | بازدید : 802 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

قصه ی منو مهمونهای عزیزمون

قصه ی منو مهمونهای عزیزمون

سلام به دوستای عزیزم مامانای مهربونشون.از دیروز عصر که از خواب پاشدم مامانی گفت علی پاشو بریم حموم که تایه ساعت دیگه باباجون مامانجون وخاله از راه میرسن منم خوشحال هم از اومدن باباجون هم اینکه همجور شیطونی میتونستم بکنم چراکه مامانی بیچاره جلوی باباجون جرات نداره از گل نازکتربهم بگه اخه من اولین نوه خانواده مامانی هستم اونهاهم خیلی دوستم دارن بقول مامانی لوسم کردن.خلاصه همراه مامانی رفتم حموم هی میپریدم میرفتم زیردوش هی میپریدم تو ابهای وان این شده بودکارم توهمین جریان پام روسرامیک های حموم لیز خورد نقش برزمین شدم این تازه اول شلوغ کاریام بود باباجون که اومد هی از سر و کول باباجون بالا میرفتم باباجون هم هی قربون صدقم میرفت یکی دوساعتی به همین روال گذشت بماند که چقدر به خاله زهرا گیرمیدادم که به گوشی مامانم دست نزن اینقدر اب نخور توشب کسی همرات نمیاد دستشویی(حرفهای که مامانم به خودم میزنه)وقت اومدن مهمونا رسید اولین مهمون دایی مامانی بود تا مامان بشقاب جلوی دایی گذاشت که شیرینی واسشون بیاره هی جلوی مهمونا میگفتم مامانی چی میخوای براشون بیاری همه فهمیدن کلی واسم خندیدن مامانی هم کلی خجالت کشید حرکت دومم این بود گوشی همه که رومیز بود برداشتم گذاشتم توسبد چرخم دور اتاق دور میزدم تا باباجون اومد گوشیشو برداره گفتم بی ادب دست به وسایلم نزن حالا ادبت میکنم دوباره همه خندیدن وگفتن حرفای به خودش میزنن میگه فکرکنم مامانی از دستم یه کم عصبانی شد ولی من نیگاش نمیکردم که اخمم کنه خلاصه تاساعت یک که مهمانابودم انواع و اقسام شیطونیا روکردم بماند که هفت وهشتای بادکنک ترکوندم همه از صداش میترسیدن جز خودم خیلی حال میداد ولی قول دادم دیگه پسرخوبی باشم چون باباجون چند روزی بیشتر پیشمون نیست وقتی برن من میمونم و مامانی.....
تاریخ : 06 تیر 1392 - 18:22 | توسط : غزل | بازدید : 971 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

اخه اینجا جای نشستنه مامانی!

اخه اینجا جای نشستنه مامانی!

علی طول مسافرت بعضی موقها واقعا شیطون میشد اینم یه نمونه ی بارزش
تاریخ : 05 تیر 1392 - 00:41 | توسط : غزل | بازدید : 940 | موضوع : فتو بلاگ | 5 نظر