علی یکی یدونه ی مامان و بابا

سلام به قندعسلم به نفسم به همه ی زندگیم خوبی مامانی

بابت تاخیری که این مدت واسه پست جدید داشتیم ازت عذرخواهی میکنم و همین جور از دوستای پیج سعی میکنم از این به بعد بیشتر به دوستای گلمون سربزنم

جونم برات بگه که تو این چند روزی که نبودیم یکبار رفتیم خونه ی باباجون خوسف و سه روزم رفتیم کرمان پیش باباجون و مامانجون

شماهم خوشحال و سرمست بودی و باتمام وجودت لذت میبردی از این گردشهای کوتاه وهمین جور گل پسری به تمام معنا بودی

پنجشنبه هفته ی گذشته رفتیم خوسف همراه عمه هانیه باباجون و عموهادی و عمورضا روز قبلش رفته بودن و جای عموحسین خیلی خالی بود

و اینم چندتا از عکسای شما تو بارون

اینجا هم شما که مثل موش اب کشیده شده بودی

 آلوچه های باغ باباجون

                                                           

روز چهارشنبه رفتیم کرمان پنجشنبه هم عروسی دعوت بودیم با باباجون و مامانجون و خاله زهرا و بابایی رفتیم عروسی خیلی خوش گذشت اینم چندتا از عکسهایی اون شب

قبل از رفتن

 شما توی تالار کنار مامانجون

عاشق این عکستم عزیزم

روز اخری که میخواستیم برگردیم شما میخواستی بمونی میگفتی شما برید من همراتون نمیام میخوام کرمان خونه ی باباجون بمونم من گفتم اگه تو نیای ما دلمون واست تنگ میشه تو گفتی اگر همراتون بیام دلم واسه مامانجون و باباجون تنگ میشه قربون اون دلت برم من

میگفتی شما برید من قوی هستم گریه نمیکنم میخوام واسه همیشه پیش مامانجون و باباجون بمونم خلاصه از ما اصرار از شما انکار بعد از یه ساعت کلنجار رفتن باهات و دادن هزارتا وعده وعید راضی شدی که بیای و به باباجون گفتی من میرم خونمون تو زود بیا دنبالم

میترسیدم جات بذارم وقتی ما رفتیم دلتنگی کنی راهم که زیاده اذیت شی تا بیایم دنبالت

عزیزم نفسم به نفسهای تو بنده

 

 


تاریخ : 05 خرداد 1393 - 00:55 | توسط : غزل | بازدید : 5494 | موضوع : وبلاگ | 53 نظر