عید 93 و دیدار با دوست نی نی پیجی

سلام به دوستای عزیزم این عید باستانی رو بهتون تبریک میگم امیدوارم سال 93 سالی توام با شادی و موفقیت واسه شما دوستای گلم باشه


مامانی ببخشید میخواستم زودتر از اینا واست پست بذارم ولی مسافرت 3روزه و مهمون داری بعدش مجال پست جدید گذاشتن رو بهم نداد تا امروز که دایی اینا رفتن منم فرصت کردم که بیام نی نی پیج

خوب بگم که 28 اسفند چهارشنبه صبح راهی کرمان شدیم و شما هم خوشحال و سرمست که میخوای بری پیش مامانجون و باباجون و دایی وقتی رسیدیم دیگه شما رو نمیشد دید یا پیش خاله بودی یا مشغول شیطنت ولی شیطنتات خیلی ادامه نداشت چون سرماخوردگی چندروز پیشت برگشت و شما رو زمین گیر کرد

صبح پنجشنبه هم با خاله فرزانه قرار داشتیم چون حالت خوب نبود نمیخواستم ببرمت ولی دیدم اصرار داری که بیای منم زود امادت کردم رفتیم پیش نازنین جون و اقاطاها حالا بماند که چقدر خوشحال بودم که میخواستم دوست عزیزم رو ببینم وعده گاهم میدان ازادی بود اونجا هم حسابی با خاله فرزانه و نازنین و طاهاجون عکس انداختیم و شماهم نگاه از نازنین جون برنمیداشتی فقط شما خوب نشدی توی عکسا اخه مریض و حال ندار بودی.

اینم سفره هفت سین مون ولی چون قرار بود سال تحویل رو کرمان باشیم ساده انداختم

اینجا نشسته بودی تا حرکت کنیم بریم کرمان

اینجاهم 29 اسفند در کنار نازنین جون و طاهاجون

و در اخر شما گل پسر عزیزم که عینک افتابی بابایی رو زده بودی(الهی مامانی فدات شم با اینکه حال ندار بودی ولی بازم لبخند میزدی)

بقیه عکسات رو میذارم واسه پست بعدی پس تا بعد بای





تاریخ : 10 فروردین 1393 - 00:34 | توسط : غزل | بازدید : 3259 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر

رفتم ارایشگاه...

سلامممممممممم دوستای عزیزمامروز اومدم که خودم واستون بنویسم

جونم واستون بگه که مامانی و بابایی چند روز پیش میخواستن منو گول بزنن و ببرن ارایشگاه ولی من زرنگتر ازاین حرفا بودم و دستشون رو خوندم وقبول نکردم که برم ارایشگاه اخه میترسیدمولییییییییییی مامانی با حرفاش راضیم کرد فکرکنم یه یک ساعتی باهام کلنجار رفت تا من قبول کردم و رفتم ارایشگاه شدم این شکلی

البته از بس شیطونم ننشستم که مامانی یه عکس خوب ازم بگیره(یه موقعی های با کارام مامانی رو کفری میکنم)

پنجشنبه تولد مامانی بود منو وبابایی رفتیم چندتاشیرینی فروشی که واسه تولد مامانی کیک بگیرم ولی کیک اماده نداشتن اقای به بابام گفت پنجشنبه ها باید سفارش بدین ماهم یه جعبه شیرینی گرفتیم و اومدیم خونه بعدشم با مامانی و بابایی واسه شام رفتیم بیرون ولی مامانی دوربین رو یادش رفته بود بیاره و سرمن غر زد که حواس برام نمیذاری بچه  بعد ازشام مامان و بابا منو بردن پارک کلی بازی کردم و توی پارک دوتا دوست پیدا کردم و حسابی باهاشون بازی و شیطنت کردم و خیلی زیاد هم سرسره بازی و تاب بازی کردم اخرشب هم اومدیم خونه و دسری که مامان درست کرده بود رو خوردیم در کل شب خوبی بود و بهمون خوش گذشت

اینم دسر بفرما پاناکوتا

منتظر پستهای بعدی من باشید دوستای گلم

 


تاریخ : 24 اسفند 1392 - 05:38 | توسط : غزل | بازدید : 1976 | موضوع : وبلاگ | 41 نظر

علی گل پسر مامان

سلام به نباتم ابنباتم عسلم

مامانی واست بگم که ماهم مثل همه کم بیش درگیر خونه تکونی هستیم       شما هم خوشحالی ونهایت استفاده رو میکنی و کارت شده اب بازی

خوب بریم سروقت عکسها

قصه از اونجا شروع شد که من واست یه لیست نوشتم که چه کارهای باید انجام بدی و هرکار خوبی که انجام میدادی بهت یه مثبت میدادم و بهت گفتم وقتی ده تا مثبت بگیری من برات یه اسباب بازی که دوست داری میخرم شما 3تا مثبت که گرفتی گفتی منو ببرید برام اسباب بازی بخرید ماهم واسه اینکه تشویق بشی بردیم شما رو اسباب بازی فروشی و شماهم بی سیم رو انتخاب کردی

 

 

و اینجاهم گفتی مامان از بی سیمم عکس بگیر

گفتی مامان من پلیس میشم تو ازم عکس بگیر(جدی نشستی یعنی پلیسی)

اینجاهم امیرمحمد اومده بود خونمون باهم داشتید بازی میکردید

 

اینم مدل تلویزیون نگاه کردن شما که امشب ازت گرفتم

 

فعلا

 


تاریخ : 18 اسفند 1392 - 04:17 | توسط : غزل | بازدید : 2929 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر

اندر احوالات علی جون

سلام به گل باغ زندگیم علی عزیزم

خوبی مامانی خداروشکر که خوبی قندعسلم چند روزه تریپ پسر زرنگ رو برداشتی میگی مامانی میخوام کمکت ظرف بشورم خودت صندلی میذاری زیر پات کمکم میکنی به قول خودت

وقتی میخوام گردگیری کنم شما باید شیشه پاک کن بزنی من دستمال بکشم باید خودت لباس توی ماشین لباسشویی بریزی چند روز پیش گیر دادی که زانو بند میخوام واسه فوتبالت میخواستی بابای هم برات خرید ولی یکم واست بزرگ بود منم چرخ خیاطی اوردم که برات درز بگیرم که شما همه هر بلایی که میتونستی سر چرخ خیاطی اوردی تازه اشپزی هم میکنی چندتا قابلمه میاری با حبوبات اش درست میکنی دائم هم کنار یخچالی داری تغذیه میکنی عزیزم نوش جونت و خیلی کارای دیگه هم میکنی که الان یادم نیست خوب حالا میریم سراغ عکسها

امیرمحمد اومده بود خونمون تا باهم بازی کنید

اسکوتر بازی میکردین البته اونیکه دست شماست مال امیرمحمد بود باهم عوض کرده بودین

اینجاهم در تعادلت بهم خورد

ژستای متفاوت شما

علی در حال نماز خوندن

بخورمت گل پسرم که هم نماز میخونی هم تلویزیون میبینی

اینجاهم رفتی توی چهارپایه نشستی

تلاشت واسه بیرون اومدن

بدون کمک میخوای بیرون بیای

دیروز دیدم صدات نمیاد نگاه کردم دیدم رفتی کفشای مامانی رو پات کرده بودی نمیدونم از کجا پیدا کرده بودیشون تازه شسته بودی کفشها رو یه تفنگ هم گذاشته بودی توی کش شلوارت خلاصه شبیه کابوی ها شده بودی

 

اینجاهم پا به فرار گذاشتی

ببخشید حسابی پستم طولانی شد

 

 

 

 

 


تاریخ : 03 اسفند 1392 - 05:06 | توسط : غزل | بازدید : 1866 | موضوع : وبلاگ | 42 نظر

ولنتاین مبارک

سلام به گل پسر یکی یه دونم

خیلی وقته واست پست نذاشتم عزیزم حالا نمیدونم از کجا شروع کنم از شیرین زبونیات یا بازیهای جدیدت یا شیطنتات

جمعه روز ولنتاین بودولی چون بابایی پنجشنبه عصر از سرکار میومد میخواستیم بابایی رو سوپرایز کنیم و پنجشنبه کیک و ژله درست کردیم و یه جشن خیلی کوچیک سه نفره گرفتیم

اینم شما نفس مامان

اینم نمای نزدیک از ژله ی کادو

اینم کیک

یه عکس دیگه از عشق زندگیم

اینم عشقای زندگیم

وچه انتظار بزرگی است اینکه بدانی پشت هر دوستت دارم چقد دوستت دارم


تاریخ : 27 بهمن 1392 - 23:26 | توسط : غزل | بازدید : 3341 | موضوع : وبلاگ | 40 نظر

علی فوتبالیست می شود

سلام به تموم زندگیم

بعد از چند روز سرماخوردگی شکرخدا الان بهتری و داری جبران میکنی بس که شیطونی

چندروزه وقتی کارتون فوتبالیست ها پخش میشه شما زودی شورت وجوراب میپوشی وتوپت رو از ما میگیری وشروع به بازی میکنی اینم گزارش تصویری فوتبال بازی کردن شما

علی قبل از شروع بازی

3 2 1 بازی شروع میشه...علی پا به توپ جلو میره

علی توپ رو به بیرون میزنه

علی دوباره پا به توپ میشه علی داره میره که گل بزنه

و توی دروازه  گل میزنه علیچه میکنه این بازیکن

خوب بعد ازاینکه حسابی بازی کرد اینجوری میره تو تلویزیون واسه دیدن بقیه کارتون فوتبالیست ها

و در اخر علی اقا اماده شده که بره خونه ی باباجون

پس تا گزارشهای بعدی خدانگهدار

 

 


تاریخ : 05 بهمن 1392 - 07:33 | توسط : غزل | بازدید : 2170 | موضوع : وبلاگ | 52 نظر

تولد علی با تم خرس پو

سلام به پسرگلم

مامانی پنجشنبه هفته گذشته(26 دی)جشن تولدت بودخیلی به شماخوش گذشت ویه عالمه کادوهای خوشکل واست اوردن دست همگی دردنکنهخوب حالا میریم سراغ عکسهای تولد

تزئینات اتاق

تزئینات بالای میز پذیرایی

ردپا خرسی

فلش به سمت تولد

چندتا عکس هم از میز پذیرایی

ژله ی اکواریوم

ژله ی خرده شیشه و رنگین کمون

ژله نیمرو

نوشابه با لیبل علی

شام هم قرمه سبزی بود که متاسفانه ازش عکس ندارم فقط عکس سالاد رو دارم

خوب حالا میریم سروقت کیک

اینم خود کیک که البته بااون چیزی که سفارش دادیم فرق میکرد ولی بجاش حسابی خوشمزه بود جاتون خالی

اینم علی قبل از فوت کردن شمع

هرچی گشتم یه عکس تکی از علی پیدا نکردم که بذارم(کلاه تولدش رو خودم درست کردم)

علی سوار بر تاکسی بادیش

اخرشب علی در حال بازی با اسکوتری که باباجون بهش هدیه داد

از عکسهای کادوهای تولد به همین یکی اکتفا میکنم اخه خیلی پست طولانی میشه بازم دوباره از همه مهمونای عزیزم تشکر میکنم هم بابت حضورشون وهم بابت هدیه های زیبای که اوردن وتشکر میکنم از مامانم که خیلی زحمت کشیدن واسه درست کردن شام و یه تشکر ویژه میکنم از دوستای نی نی پیجی عزیزم که بهمون لطف داشتن و تولد علی رو تبریک گفتن.دوستای مهربونم دوستتون دارم


تاریخ : 28 دی 1392 - 23:00 | توسط : غزل | بازدید : 7929 | موضوع : وبلاگ | 45 نظر

برف بازی عشقم

سلام به قند نباتم

امروز خیلی خوشحالم اخه امروز روز تولدتهچهار سال پیش این چنین روزی اومدی کنارمون وتموم هستی مون شدی و خدا رو شاکرم واسه این نعمت زیباش و قراره هفته ی اینده واست تولد بگیریم و یه عالمه کادوهای خوشکل در انتظارته

خوب مامانی روز سه شنبه تو شهرمون برف اومد اونم بعد از 5سال و شماهم خیلی خیلی خوشحال بودی چون اولین باری بود که برف میدی و لذت برف بازی کردن رو تجربه میکردی واون روز حسابی بهت خوش گذشت البته یادم نبود ازت عکس بگیرم دقیقه ی نود

یادم اومد عکسای خوبی نتونستم بگیرم فقط یه چندتای واسه یادگاری برات میذارم

بعد از اینکه پشت پنجره دیدی برف اومده زودی اماده شدی که بری برف بازی

و اینم شب جلوی خونمون و خوشحالی شما

و دوباره شما

بهترین و زیباترین لحظه ی من لحظه ی دیدن لبخند توست


تاریخ : 20 دی 1392 - 18:50 | توسط : غزل | بازدید : 1994 | موضوع : وبلاگ | 45 نظر

علی نقاش میشود

سلام به پسر عزیزتر از جونم

خوبی مامانی فدای تو برم که هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی شش روز دیگه چهارسالت تموم میشه ومیشی یه گل پسر پنج ساله از این بابت خیلی خوشحالمو قراره برات تولد بگیریم که تولدتم جمعه هست ولی چون شهادته انداختیم واسه هفته بعد یعنی بیست وششم وخیلی از کارای تم تولدت رو خودم تنهایی انجام دادم یه یکماهی میشه که شروع کردمو تم تولدت رو خرس پو انتخاب کردم البته با نظر شما

خوب حالا میریم سروقت کارای شما که چند روز پیش رفتیم بیرون واست تخته وایت برد با ماژیک خریدم شماهم دائم داری نقاشی میکنی اینم نمونه هاش

اینجا باب اسفنجی کشیدی

اینم علی نقاش در حال خلق آثار هنریش

و اینم تابلوی تمام شدش

این مدلی هم پاک میکنه(با دستش)

ودوباره مشغول کشیدن نقاشیه بعدیشه

واینم ماهی کوچولوهایی که علی کشیده

و در آخر اقای نقاش که افتخار دادن ازشون عکس بگیرم

تا شاهکارای بعدی عل اقا خدانگهدار

 

 

 


تاریخ : 15 دی 1392 - 03:22 | توسط : غزل | بازدید : 1938 | موضوع : وبلاگ | 33 نظر