علی با پسرعموهاش

سلام به عزیزدلم به وروجک خونمون

میخوام خیلی زود برم سراصل مطلب وعکسای شما رو با امیرمحمد وامیرمهدی رو بذارم چهارشنبه عمورضا از یزد اومدن خونه باباجون.همگی شام خونه باباجون دعوت بودیم

شما باپشتی ها واسه خودتون مبل درست کرده بودین و داشتین باهم بازی میکردن(البته این قسمت خوب داستانهبعضی وقتا این مدلی هم میشید)

اینجا صبح جمعه داشتی با بچها توی خونه چرخ بازی میکردین

رقابتی تنگاتنگ واسه تصاحب چرخ بین شما امیرمهدی

و برنده شما بودی

اینجا هم هرسه تون باهم

علی در حال سقوط البته امیرمهدی نجاتت داد

و این بود شرح بازی شما سه تا وروجک


تاریخ : 08 دی 1392 - 01:26 | توسط : غزل | بازدید : 1621 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

شب یلدای امسال

سلام به پسرم تاج سرم

امسال شب یلدا خونه عمه طیبه دعوت بودیم طبق هرسال هم واسه شب یلدا وهم جشن تولد سوگند وستایش دخترعمه های مامانیخوب میریم سراغ عکسا:

شما اماده شدی کادو بدست داری که بری تولد

اینم کیک خوشمزه

شما و ستایش خانوم

عاشقانه های علی و ستایش

وحالا برعکس

واینم قند عسل خاله المیرا خانوم(البته ببخشید انار خورده این مدلی شده)نفسمی الی جون

علی خیلی المیرا رو دوست داره هر وقت که المیرا میبینه میگه مامانی ببریمش خونمون بزرگش کنیم(تو دلم میگم من تو بزرگ کردن خودت موندم چه برسه به دومی)

خوب حالا میریم سراغ کارای شما: اول اینکه سه تا شعر کامل یادگرفتی و بدون هیچ غلطی میخونی(اتل متل_پاییزه_یه توپ دارم قلقلیه)  چندشب پیش گیر دادی که مامانی بیا فوتبال بازی کنیم هر چه بهت گفتم مامانی اتاق جای فوتبال بازی کردن نیست تو قبول نمیکردی از من اصرار از شما انکار تا باهات بازی کنم همون اولای بازی یه شوت کردم خورد به لوستر وچندتا از اویزهاش شکست منم زود شروع به جمع کردن شیشه ها کردم که تو پات نره شماهم گفتی دیگه باهات بازی نمیکنم بلد نیستی بچه

شیرین زبون خودمی عزیزممممممممم


تاریخ : 02 دی 1392 - 00:30 | توسط : غزل | بازدید : 3175 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

مریضی و مسافرت

سلام وصد سلام به پسر همیشه مریض مامان

الهی بمیرم تو یه ماه سه بار سرماخوردی به اضافه دوتا شربت انتی بیوتیک والبته یه دونه امپول که دیشب جستی و امپوله رو نزدی اخه بابایی طبق معمول سرکار بود(هروقت خیلی بد سرما میخوری بابایی باید بره سرکار البته این از شانس منه) و منم تنهایی شما رو برده بودم دکتر ونمی تونستم تنهای بگیرمت تا خانمه بهت امپول بزنه و دیشب خیلی حالت بد بود تا صبح تب داشتی الانم که با خوردن یه عالمه شربت خواب رفتی

خوب از مریضی شما بگذریم میرسیم به قسمت خوب داستان که جمعه رفتیم کرمان پیش باباجون شماهم اینجا اماده شده بودی که بریم

خلاصه دو روزی اونجا حسابی عشق و صفا کردی و حسابی با خاله زهرا جیک شده بودی منم از این فرصت نهایت استفاده رو کردم رفتم خرید واسه تولدت یه سری وسایل خریدم

اونجا هم شما واسه خودت ریاست میکردی و منوی غذایی هم میدادی میگفتی مامانجون واسم فسنجون درست کن من دوست دارم هزار ماشالله اشتهاتم کم نیست و رو هم به میزان فراوون هم داری که سفارش بدی مامانجون هم گوش به فرمان شما بود وبنده خدا اطاعت میکرد البته شب هم به مامانجون پیتزا سفارش دادی که واست درست کنه که ماهم به برکت شما غذای خوشمزه خوشمزه میخوردیم

بعد از شام هم داشتی اهنگ گوش میکردیحسابی هم رفته بودی تو حس

همه چی ارومه من چقدر خوشحالم....

روز اخری هم با این فضولی کردنات بلا سرخودت اوردی از چهارپایه رفته بودی بالا که جاچسبی رو بیاری که با لبه تیز چهارپایه انگشت پاتو برندی

اینم از مسافرت دو روزه ی ما که با شیطنتا وشیرین زبونی های شما به پایان رسید و برگشتیم بافق خونمون

 


تاریخ : 19 آذر 1392 - 00:19 | توسط : غزل | بازدید : 2087 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

برای تو مینویسم عشقم

سلام به پسر گلم

خوبی عزیزم میخوام امروز از کارای که توخونه میکنی وحرفای که میزنی بنویسم ولی اول عکسات میذارم گل گلابم

 

اینم شما در حالی که خونه رو حسابی بهم ریختی ومنم باید دنبال سرت جارو برقی بکشم

 

اینجا میگی مامانی از جورابم عکس بگیر

میگفتی مامانی من خوابم همزمان صدای خروپف هم در میاوردی

داری اینجا سعی میکنی جوراباتو پات کنی

دیگه خسته شدی بیخیال جوراب پا کردن شدی داری تلویزیون نگاه میکنی

خوب حالا میریم سر وقت حرفای شما:

شبا که میخوایم بخوابیم شما رو شکم بابا بپر بپر راه میندازی خیلی هم از این کارت لذت میبری بابای بنده خدا هم چی بهت نمیگه ولی قیافش اینجوری میشهواگه همین جور ادامه بدی بابای بیمارستانی میشه

چند رووز پیش خاله زهرا رو از طرف مدرسه میخواستن ببرن شلمچه توبه خاله گفتی تو برو منم با دوستام میام شلمچه

داشتم تلویزیون نگاه میکردم اومدی ابراز احساسات کنی محکم لپمو کشیدی منم عصبانی شدم گفتم چرا اینجوری میکنی دیونه شدی تو هم یه قیافه حق به جانب گرفتی و گفتی وای فحش...دیگه دوست ندارم.بعد برام دستمال اوردی گفتی حالا گریه کنمن دیگه باهات دوست نمیشم

امروز رفتم واست دفترچه اموزش حروف الفبا خریدم داشتم بهت یاد میدادم میگفتم علی دقت کن   آ  مثل آهو  بعدی رو ازت پرسیدم گفتم ب مثل تو گفتی مثل پلنگ منظورت ببر بود دیگه هیچی کلاس اموزش رو تعطیل کردم

و خیلی حرفای دیگه هم میزنی که الان یادم نیست...پسرم در کنار تو بودن برام بزگترین نعمته...خدایا ممنونتم که فرشته ای به این مهربونی بهم دادی


تاریخ : 10 آذر 1392 - 00:29 | توسط : غزل | بازدید : 2580 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

علی مشغول بازی...

فدات شم که شما هوس کردی با اسباب بازیهات اب بازی کنی.با چه جدیتی هم داری اینکار و انجام میدی

اینجا هم کلی نازتو کشیدم تا افتخار دادی به دوربین نگاه کنی

اینجا هم جلوی چشات رو گرفتی میگفتی بس دیگه عکس نگیر

اینم پارکینگ اختصاصی ماشینهای شما(پشت میز ال سی دی)

تموم زندگیمی پسرم خیلی دوستت داررررررررممممم

 


تاریخ : 06 آذر 1392 - 06:24 | توسط : غزل | بازدید : 1994 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

اندر احوالات علی اقا

سلام به گل زندگیم

این روزا داره خیلی سریع میگذره وشما هر روز بزرگتر و قویتر میشی و خیلی از کارات رو خودت انجام میدی بدون اینکه از ما کمک بگیری از این بابت خیلی خوشحالم(در حد ذوق مرگ شدن) تازه توی کارای خونه هم بهم کمک میکنی مخصوصا موقع نهار و شام بشقابها رو کمک مامان میاری لیوان و پارچ اب رو میاری و موقع جمع کردن هم همینطور و وقتی اینجوری کمک میکنی منم مدام قربون صدقه ت میرم عزیزم

چند روز پیش رفتیم خونه خاله مامانی دیدی ارمین توی جامدادیش تراش و پاک کن داره توهم گیر دادی که منم میخوام بابایی هم وقتی داشتیم میومدیم خونه برات خرید و این چند روز هرچی مداد رنگی داشتی تراش کردی هیچی و ازشون باقی نموند

چهارشنبه عمورضا و امیرمهدی از یزد اومده بودن خونه باباجون وقتی عمو رضا داشت با امیرمهدی تکالیفش رو کار میکرد توهم کنار امیرمهدی نشسته بودی خیلی خوشت اومده بود از نوشتن منم رفتم یه دفترچه یادداشت واست خریدم امیرمهدی هم یه خودکار قرمز بهت داد شماهم تا اخرشب مشغول نوشتن بودی

خوب اینم چندتا عکس از شما که دیشب موقعی که میخواستیم بریم بیرون ازت گرفتم

هی میگفتی بس دیگه چشام درد گرفت چرا فلش میزنی وهی نق زدی

فعلا با اجازه همگی


تاریخ : 03 آذر 1392 - 03:32 | توسط : غزل | بازدید : 1162 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر

محرم امسال...

                    انگار برای حسینی شدن ما . راهی جز بی حسین شدن زینب نبود!

پسر عزیزتر از جونم اینم عکسهای تاسوعا و عاشورای امسال شما

امسال واسه خودت حسابی اقا شده بودی تموم این دو روز رو همراه بابایی بودی مثل بابایی زنجیر میزدی *طبل میزدی ویه موقعهای هم میخوندی و نوحه تم این بود(خیمه به خیمه به عمه گویند  تا بهر اصغر ابی بجویند   بابا زمیدان امد و سقا نیامد....) خلاصه حسابی عشق امام حسین درونت رخنه کرده بود از این بابت خیلی خوشحال بودم و بزرگترین ارزوم اینه که عاشق امام حسین (ع) بمونی و حسینی وار زندگی کنی

اینجا هم ظهر عاشورا من این عکس از شما وامیرمحمد گرفتم...امام حسین نگهدارتون باشه اقا کوچولوها


تاریخ : 28 آبان 1392 - 00:02 | توسط : غزل | بازدید : 2706 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

خوشکل مامان

سلام به همگی

بالاخره اومدیم البته با چند روز تاخیر اخه خانوادگی سرماخورده بودیم اول علی بعد خودم و الانم همسری

الانم من وعلی اقا خداروشکر بهتریم ولی شوشوی محترمه از دیروز افتاد ه و ماهم در حال مریض داری هستیم و خدمت رسانی به همسری اخه میدونید اقایون که مریض میشن از بچه ها هم بدترن

خوب میریم سراصل مطلب :  

علی اقای گل گلاب رفتن ارایشگاه خوشکل شدن وبابایی هم واسشون کیف انگری خریده به همراه لوازم وتحریر 


تاریخ : 25 آبان 1392 - 06:46 | توسط : غزل | بازدید : 2137 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

ما برگشتیم...

سلام

خوبین؟چه خبرا؟

چند روزی میشه که از مسافرت برگشتیم.جاتون خالی خیلی خوش گذشت درسته که سفرمون به شمال نبود ولی به نوبه خودش خوب بود.

خوب از سفرمون براتون بگم که چهارشنبه بعدظهر ساعت 5 که همسری از سرکار اومدن وسایل گذاشتیم تو ماشین و راهی شدیم حالا کجا.......به جای که صدکیلومتری شهرمونه و البته زادگاه پدربزرگ خدابیامرزم

راستی یادم رفت که بگم توی روستا بخاطر هوای سردی که داره زعفران کاشته میشه وموقعی که ما رفتیم زمان برداشتش بود.پدرشوهر گرام هم زعفرون داشتن و ماهم اونجا بی نصیب نموندیم و زعفرون پاک میکردیمعلی هم اونجا پسر خوبی بود ولی یه موقعهایی حسابی اتیش میسوزوندخوب اشکالی نداره دیگه بچه ست

یه ژست قبل از رفتن کنار دوچرخه که باید فعلا ازش دل بکنه

علی اقا دارن گل زعفرون پاک میکنن(فلش قرمز)اینجور پسر زحمت کشی دارم من

اینم گلهای زعفرون


تاریخ : 17 آبان 1392 - 05:58 | توسط : غزل | بازدید : 2524 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر