همسر مهربونم تولدت مبارک

مامانی ببخشید چند روزه نتونستم بیام وعکسای جدیدت رو واست بذارم اخه روز بعد از جشن تولد امیرمهدی مامانجون وخاله زهرا اومدن خونمون ودو سه روزی پیش ما موندن.یه اتفاق مهم هم تولد بابایی که دیروزبود (سی ام شهریور) که باکمک مامانجون وخاله تونستیم وقتی بابایی از سرکار سوپرایزش کنیم واسش یه جشن تولد کوچک 5نفره گرفتیم((همسر عزیزم تولدت مبارک من وعلی خیلی دوستت داریم))


تاریخ : 01 مهر 1392 - 00:13 | توسط : غزل | بازدید : 5368 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

ماجرای خریدن ابرنگ به روایت تصویر


تاریخ : 17 شهریور 1392 - 22:15 | توسط : غزل | بازدید : 1509 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

علی پسر شیطون من

سلامممممممممم

امروز موفق شدم که بیام و از کارای علی اقا بنویسم چون شما الان در خواب نازی و منم با خیال راحت دارم واست مینویسم.اول اینکه تو این یه ماهی که نبودیم به جز عکسای که پست قبلی گذاشتم عکس دیگه ای ازشما ندارم واسه اینکه دوربین مون دست عمو هادی بود میخواست بره مسافرت حالا منم اینجا بدون عکس از شما موندم خیلی مهم نیست چون بجاش از کارای که کردی مینویسم.مهمترین کاری که کردی راضی شدی بری ارایشگاه موهات رو کوتاه کنی البته بعد از 4ماه کلنجار رفتن  با شما طلسم شکست شما رفتی ارایشگاه وحسابی خوشکل شدی هوراااااااااااا                                                          *دومین کار شیرین زبونی های شماست که همه انگشت به دهن مونده بودن که شما این حرفا رو از کجا یاد گرفتی .تا کار بدی انجام میدی قبل از اینکه بهت تذکر بدیم یه قیافه حق به جانب به خودت میگیری و میگی من این کار ونکردم امیر محمد بود(پسر عمو حسین) ما هم دیگه چیزی به شما نمیتونیم بگیم اگه چیزی بخوای ما گوش حرفت نکنیم میگی من باهات قهرم دیگه پسرتون نیستم پسر عمو حسینم بازم اینجا ما تو کف حرفات میمونیم.وقتی کسی میاد خونمون(اقوام درجه یک)میخوان برن دم در ورودی وایمیسی میگه من گناه دارم من تنهام نرید اونهام دلشون واست میسوزه یا همراه خودشون میبرنت یا پیشنهاد میدن واسش یه نی نی بیارن که دیگه بچه تنها نباشه خیلی چیزای دیگه هم میگی که الان یادم نمیاد دیگه از شیطونی هاتم چیزی نگم بعضی وقتا کلافه میشم به بابات میگم این به کی رفته که اینقدر شره بابای هم میگه نمیدونم حتما منظورت اینه یا به من رفته یا به خانواده ی من هههههههههههههههههههههه


تاریخ : 16 شهریور 1392 - 00:35 | توسط : غزل | بازدید : 1290 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

بدون شرح...


تاریخ : 14 شهریور 1392 - 06:20 | توسط : غزل | بازدید : 1423 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

نفسمی پسرم



تاریخ : 03 مرداد 1392 - 23:55 | توسط : غزل | بازدید : 1446 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

قطار ابی

یه چند روزیه به مامان وبابا گیر دادم واسم قطار بخرید تا دیشب موفق شدم بابایی روببرم در مغازه اسباب بازی فروشی واااااااااااااااااااااااااااای که چقدر اسباب بازی داشت دوست داشتم از هرکدومش یه دونه بخرم ولی نمیشد دیگه... اقای فروشنده قفسه قطار ها رو بهمون نشون داد یه قطار بود خیلی بزرگ بود تازه اقای فروشنده هم میگفت دود میکنه وچیزای دیگه هم میگفت که من سر در نیاوردم بابایی هم میخواست اونو واسم بخره که مامانی یه چیزی در گوش بابایی گفت(فکر کنم داشت به بابایی میگفت این قیمتش گرونه علی هم خرابکاره  چه قطار 20 تومنی براش بگیری چه این 38تومنی دو روز دیگه جنازش توی اشغالیه پس اون بزرگتر رو واسش نخر)بعد هم شروع کردن واسه من فیلم بازی کردن که این کی رو چقدر خوشکله چقدر رنگش خوشکله علی عاشق رنگ ابیه ما هم بچه نفهمیدیم چه کلاهی داره سرمون میره بالاخره خوشحال از خریدن قطار اومدیم خونه شب تا ساعت یک باهاش بازی میکردم صبح هم تا ظهر سرگرم بازی با قطاره بودم که یکبار یادم افتاد اقای فروشنده میگفت قطاره دود میکنه ورنگ قطار بزرگه مشکی بود به مامان گفتم مامانی چرا دود نمیکنه مامانی هم هول کرد نمیدونست چی بگه اونموقع تازه فهمیدم مامانی چه کلاهی سرم گذاشته روز بد نبینید منم چشامو بستم دهنم واکردم هی جیغ هی گریه من از اون قطار بزرگها میخوام خلاصه یه ساعتی گریه کردم ولی از این مراسم اشک ریزون چیزی عایدم نشد چون مامانی میگه هرچی قراره واسش گریه کنی وجیغ بزنی واست نمیخرم منم مجبور شدم بشینم با همون قطار ابیم بازی کنم اینم از قصه ی قطار خریدن ما...


تاریخ : 22 تیر 1392 - 00:26 | توسط : غزل | بازدید : 1419 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

پسر جیغ جیغو...

سلام مامانی....امروز ازنق زدنات بگم نفس مامان قبلا توی خونه خیلی پسراقای بودی مامانی رو اصلا اذیت نمیکردی حالا بماند که بعضی اوقات که جایی می رفتیم یه ذره شیطونی میکردی که این شیطنتای بیرون از خونه رو خیلی از نی نی ها دارن ولی توخونه واقعاپسر ارومی بودی تمام وقت با اسباب بازیهات و دوچرخت بازی میکردی ولی.....الان یه هفته هست توی خونه حسابی نق میزنی وبهونه میگیری به کوچیک ترین چیزی گریه میکنی حتی یه دقیقه هم با اسباب بازی هات بازی نمیکنی با اینکه ازمشهد واست اسباب بازی جدید خریدم با اونها هم بازی نمیکنی.فقط کار من توخونه شده اینکه بگم علی نکن.علی دست نزن..کار بدی که تازگیا انجام میدی جیغ زدنه بی جهت جیغ میزنی اخه یه روز ازبس جیغ زدی مامانی سردرد شدم نمی دونم اینکار رو از کی یاد گرفتی خلاصه مامانی از دستت کلافه شدم......اخه هیچ وقت اذیت نمیکردی حالا دلیل این همه اذیت کردنات رو نمی دونم

دوست های عزیز کسی میتونه منو راهنمایی کنه مخصوصا واسه جیغ زدنای بی دلیل علی اقا میترسم یه حرکت نادرست از طرف من باعث تشدید این کارش بشه وتجربه ای تواین زمینه ندارم لطفا اگه شما تواین زمینه تجربه دارید منو راهنمایی کنید ممنونم


تاریخ : 13 تیر 1392 - 19:45 | توسط : غزل | بازدید : 912 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

حرف دل....

سلام به خاله های عزیز ونی نی های نازشون ...                                                                     خدا روشکر مسئله مرخصی همسری حل شد و امام رضا طلبید فردا قراره همسری از سرکار که اومد حرکت کنیم (حتما نایب زیاره ی همه ی شماهستمفقط یه مشکل کوچیک وجود داره اونم مریضی علی.از دیشب تب کرده به زور مسکن تاصبح تبش رو پائین اوردم صبح هم یه بار بالا اورد صبحی بردمش دکتر گفت عفونت روده ای و دوره درمانش یک هفته میشه براش پنی سیلین شربت چرک خشک کن سفکسیم نوشت واسه مسافرت هم بهش گفتم گفت کار درستی نمیکنید باید خیلی مواظبش باشید.حالا نمیدونم چکار کنیم الان خداروشکر بهتره دیگه استفراغ نکرده اگر حالش بهترباشه میشه بریم.مامانی های مهربون اگه میشه واسه علی دعاکنید بهتره بشه که بتونیم بریم ....التماس دعا                                                            


تاریخ : 19 خرداد 1392 - 18:53 | توسط : غزل | بازدید : 1055 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

عکس یادگاری

چندتا از عکسای کوچیک رو گذاشتم مامانی واسه یادگاری تا وقتی بزرگ شدی ببینی چه فرشته کوچولوی بودی


تاریخ : 02 خرداد 1392 - 01:45 | توسط : غزل | بازدید : 1250 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید