پسر مهربونم...

پسر نازم  

زندگی مامان چند شبه که موقع خواب دستت رو دور گردن مامانی میندازی تا خوابت ببره...مامانی هم کلی قربون صدقت میرم که اینقدر شما مهربونی علاوه بر این دیشب یه کلمه اومدی که کلی با بابایی تعجب کردیم عکس عروسی مامانی و بابایی رو توی گوشی دیده بودی گفتی مامانی من کجا بودم من وبابایی مونده بودیم که چی جواب شما رو بدیم که خودت گفتی هان من مرده بودم البته منظورت این بود که بدنیا نیومده بودی... فدات شم با این حرف زدنت...اونموقع بود که بوسه بارونت کردیم

 

چند روزه که بابایی سی دی پت ومت رو واست خریده شما وقتی نگاه میکنی میخوای کارای اونها رو انجام بدی یه نمونش که امروز خونه میکی موسیت رو خراب کردی دوباره میخواستی مثل پت ومت اون رو درست کنی که یکی دو ساعتی باهاش مشغول بودی و اخرم نتونستی درستش کنی بیخیالش شدی...خلاصه تازگیا کارای بامزه زیاد انجام میدی که فعلا این چندتا رو بیشتر یادم نبود...پس تا بعد بای


تاریخ : 15 مهر 1392 - 00:17 | توسط : غزل | بازدید : 1613 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام