اندر احوالات علی اقا

سلام به گل زندگیم

این روزا داره خیلی سریع میگذره وشما هر روز بزرگتر و قویتر میشی و خیلی از کارات رو خودت انجام میدی بدون اینکه از ما کمک بگیری از این بابت خیلی خوشحالم(در حد ذوق مرگ شدن) تازه توی کارای خونه هم بهم کمک میکنی مخصوصا موقع نهار و شام بشقابها رو کمک مامان میاری لیوان و پارچ اب رو میاری و موقع جمع کردن هم همینطور و وقتی اینجوری کمک میکنی منم مدام قربون صدقه ت میرم عزیزم

چند روز پیش رفتیم خونه خاله مامانی دیدی ارمین توی جامدادیش تراش و پاک کن داره توهم گیر دادی که منم میخوام بابایی هم وقتی داشتیم میومدیم خونه برات خرید و این چند روز هرچی مداد رنگی داشتی تراش کردی هیچی و ازشون باقی نموند

چهارشنبه عمورضا و امیرمهدی از یزد اومده بودن خونه باباجون وقتی عمو رضا داشت با امیرمهدی تکالیفش رو کار میکرد توهم کنار امیرمهدی نشسته بودی خیلی خوشت اومده بود از نوشتن منم رفتم یه دفترچه یادداشت واست خریدم امیرمهدی هم یه خودکار قرمز بهت داد شماهم تا اخرشب مشغول نوشتن بودی

خوب اینم چندتا عکس از شما که دیشب موقعی که میخواستیم بریم بیرون ازت گرفتم

هی میگفتی بس دیگه چشام درد گرفت چرا فلش میزنی وهی نق زدی

فعلا با اجازه همگی


تاریخ : 03 آذر 1392 - 03:32 | توسط : غزل | بازدید : 1161 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام