مریضی و مسافرت

سلام وصد سلام به پسر همیشه مریض مامان

الهی بمیرم تو یه ماه سه بار سرماخوردی به اضافه دوتا شربت انتی بیوتیک والبته یه دونه امپول که دیشب جستی و امپوله رو نزدی اخه بابایی طبق معمول سرکار بود(هروقت خیلی بد سرما میخوری بابایی باید بره سرکار البته این از شانس منه) و منم تنهایی شما رو برده بودم دکتر ونمی تونستم تنهای بگیرمت تا خانمه بهت امپول بزنه و دیشب خیلی حالت بد بود تا صبح تب داشتی الانم که با خوردن یه عالمه شربت خواب رفتی

خوب از مریضی شما بگذریم میرسیم به قسمت خوب داستان که جمعه رفتیم کرمان پیش باباجون شماهم اینجا اماده شده بودی که بریم

خلاصه دو روزی اونجا حسابی عشق و صفا کردی و حسابی با خاله زهرا جیک شده بودی منم از این فرصت نهایت استفاده رو کردم رفتم خرید واسه تولدت یه سری وسایل خریدم

اونجا هم شما واسه خودت ریاست میکردی و منوی غذایی هم میدادی میگفتی مامانجون واسم فسنجون درست کن من دوست دارم هزار ماشالله اشتهاتم کم نیست و رو هم به میزان فراوون هم داری که سفارش بدی مامانجون هم گوش به فرمان شما بود وبنده خدا اطاعت میکرد البته شب هم به مامانجون پیتزا سفارش دادی که واست درست کنه که ماهم به برکت شما غذای خوشمزه خوشمزه میخوردیم

بعد از شام هم داشتی اهنگ گوش میکردیحسابی هم رفته بودی تو حس

همه چی ارومه من چقدر خوشحالم....

روز اخری هم با این فضولی کردنات بلا سرخودت اوردی از چهارپایه رفته بودی بالا که جاچسبی رو بیاری که با لبه تیز چهارپایه انگشت پاتو برندی

اینم از مسافرت دو روزه ی ما که با شیطنتا وشیرین زبونی های شما به پایان رسید و برگشتیم بافق خونمون

 


تاریخ : 19 آذر 1392 - 00:19 | توسط : غزل | بازدید : 2087 | موضوع : وبلاگ | 27 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام