آنچه گذشت

آنچه گذشت

سلام به تموم هستیم
خوبی گل پسرم هفته گذشته بهت حسابی خوش گذشت چون از شنبه خونه ی مامانجون بودیم برای جمع کردن جهیزیه عمه شماهم حسابی بازی میکردی و سرخوش از اینکه همه درگیر بودن و شما ازاد
یکشنبه هم رفتیم یزد واسه خرید عید اونجا هم پسرگلی بودی و اصلا اذیت نکردی خودت راه میومدی و چیزی درخواست نمیکردی که واست بخریم وقتی بابایی داشت واسه خودش خرید میکرد میگفتی مامان من بزرگ شدم دیگه گم نمیشم نگاه کن بعد میرفتی تا انتهای پاساژ خودت میومدی پیش ما و راحت مغازه ی که ما بودیم و پیدا میکردی البته بگم که جرات نداشتیم که پشت سرت بیایم وگرنه دادمیزدی برو من خودم میام میخواستی که بهمون بفهمونی که مستقل شدی فدات شم مامانی
یکشنبه عصرهم برگشتیم بافق و دوباره رفتیم خونه عمه داشتیم وسایل رو میچیدیم شما هم اونجا مشغول بازی بودی بدون اینکه به چیزی دست بزنی افرین عزیزم
چهارشنبه هم با بابایی رفتیم نمایشگاه کلی خوشت اومده بود جلوی غرفه عطرفروشی که رسیدیم گفتی من عطر میخوام بابایی هم واست خرید باکلاسی ها پسرم... بعد هم رفتیم خونه مامانجون عمورضا از یزد اومده بودن بعد از شام هم رفتیم پارک اهنشهر وبا بچها حسابی سرسره بازی کردی
پنجشنبه شب هم عروسی دعوت بودیم شما روهم بردم مثل یه اقا کنارم نشستی و تکون نخوردی تا اخرعروسی خلاصه هفته ی که گذشت به شما خوش گذشت اما به مامانی نه ولی مهم نیست تو که خوشحال باشی و از دنیای کودکیت لذت ببری واسه من کافیه
متاسفانه ازت عکس نداشتم بجز همین عکس که داشتی با قطار بازی میکردی
عزیزم دوستت دارم
تاریخ : 12 اسفند 1392 - 05:41 | توسط : غزل | بازدید : 2406 | موضوع : فتو بلاگ | 38 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام