امروز پسرم دلم برات یه ذره شده صبح که میرفتم بیرون از خونه توهنوز خواب بودی ظهر که بابای اومد دنبالم گفت صبح که از خواب پاشدی گریه میکردی که من و ببر خونه باباجون.حتی نذاشته بودی بابای بهت صبحانه بده بابای هم تو رو برده بود خونه باباجون پیش عمه هانیه.پسرم یه عمه بیشتر نداره.توی خونه هم فکر و ذکرش عمه هستش .عمه هم تو رو دوست داره عزیزم.نزدیک ظهر عمه بهم زنگ زد گفت علی رو همراه خودم بردم بیرون براش هم یه شمشیر هم خریدم توهم دوباره همراه عمه برگشتی خونه باباجون بابای هم که اومده دنبالت قبول نکردی که بیای خونه الانم هم که زنگ زدم که ببینم چکار میکنی گفتن علی خوابه کاشکی که زودتر ازخواب پاشی بیام ببینمت پسرم.خیلی دلم واست تنگ شدههههههههههههههههه
دلم برات تنگ شده عشق مامان
-
مامان مهساچهارشنبه 1 خرداد 1392 - 04:54
-
مامان مهساچهارشنبه 1 خرداد 1392 - 04:55