پسر آش خور مامان

سلامی دوباره به پسر شیرنتر از عسلم

عزیز مامان دوباره چند روزه که مریض شدی ولی از دیروز خداروشکر بهتری مثل همیشه دوباره سرماخوردی ولی اینبار ویروس نبود خودت دست گل به اب دادی اخه میری رو حیاط سرت رو زیرشیر خیس میکنی و میای تو اتاق جلوی کولر ومنم حریفت نمیشم که اینکار رو نکنی توی بعضی از زمینه ها بشدت لجبازی خوب همین شد که سرما خوردی الانم داری دارو استفاده میکنی تو این دو سه روز که مریض بودی اصلا غذا نمیخوردی اصلا میل به چیزی نداشتی ولی الان بهتری

دوست داری هر روز بری خونه ی عمو با امیرمحمد بازی کنی وقتی هم میرید با هم بازی کنید نمیشه از هم جداتون کرد اخه تو خونه تنهایی و دوست داری همبازی داشته باشی و البته خیلی هم خانواده ی عمو رو دوست داری امیرمحمد رو دیگه خیلی خیلی دوست داری

پنجشنبه که گذشت من و تو بابایی رفتیم پارک اهنشهر کلی بازی کردی و بهت خوش گذشته البته اسکوترت هم اورده بودی و باهاش همه جا میرفتی خودت هم حواست بود که خیلی از مادور نشی در کل پس خوب اقایی بودی

عصرجمعه بابایی هوس اش رشته کرد منم اطاعت امر کردم و واستون اش درست کردم و شما پیشنهاد دادی بیرون رو حیاط بشینیم اش بخوریم باهم رفتیم رو حیاط نشستیم اینم چندتا عکس از اون شب

 

بفرمایید آش

 

باورت گر بشود یا نشود

حرفی نیست

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

 

 

 


تاریخ : 17 اردیبهشت 1393 - 00:34 | توسط : غزل | بازدید : 4561 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام