یه شب خوب...

یه شب خوب...

عزیز مامان اینم عکس دو شب پیشه که با عمه هانیه وعلی اقا من وشما وبابایی رفته بودیم پارک که حسابی بهمون خوش گذشت شماهم اصلا اذیت نکردی واسه خودت بازی میکردی بعد از اینکه شام رو پارک خوردیم باهم رفتیم شهربازی شماهم حسابی ذوق زده شده بودی اسم تموم بازیها رو میپرسیدی ولی سوار هیچ کدوم نمیشدی که نمیدونم واسه ترس بود یااینکه علاقه نداشتی خلاصه کلی هم اونجا خوش گذروندی ساعت 12 اومدیم خونه.ببخشید مامانی همین عکس بیشتر از شما ندارم اخه تا دوربین رو دستم می دیدی سریع ازم میگرفتی واسم عکاس میشدی.مامان فدات شه که شما عاشق عکس گرفتنی بووووووووووووووووووووووس واسه تک پسرم
تاریخ : 24 شهریور 1392 - 00:47 | توسط : غزل | بازدید : 1922 | موضوع : فتو بلاگ | 24 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام