تلفنچی خونه ی ما

تلفنچی خونه ی ما

سلامممم به وروجک خونمون
خداروشکر چند روزه که سرماخوردگیت بهترشده البته سرمانخورده بودی آنفلانزا گرفته بودی بعد از اینکه یکشنبه بردمت دکتر بازم دوشب شدید تب میکردی اینبار بردمت متخصص اطفال برات امپول پنی سیلین نوشت وانتی بیوتیک به همراه سه نمونه شربت دیگه و اقای دکتر خیلی بی اعصاب گفت خانم تا یه هفته کامل داروهاشو بهش بده نه اینکه یه روز بهش بدی بعد داروهاشو قطع کنی بیای بگی بچم خوب نشده!!!وای از دست این زمونه مردم چه بی اعصاب شدن
عزیز دلم تو این هفته ی که مریض بودی مدام نق میزدی و بهونه میگرفتی البته بهت حق میدم اصلا حالت خوب نبود و لب به غذا هم نمیزدی که اونم بعد از دو سه روز خوب شد یه روز هم همراه ما اومدی خونه عموهادی که داشتن اسباب کشی میکردن که بیان خونه خودشون شماهم با اینکه مریض بودی ولی اصلا اذیت نکردی(روسفیدم کردی مادر)
درحال تدارکات واسه تولدت هستم شماهم بهم کمک میکنی البته تو خرابکاری کردن.یکی دو روزی هست که یه کم لوس شدی تا میریم بیرون شما فیلتون یاد هندستون میکنه میگی این میخوام اون میخوام و حسابی جیب بابایی رو خالی میکنی به بابایی میگم واسش نخر لوس میشه بد بار میاد میگه بچم مریضه گناه داره!!!
تو خونه هم تلفنچی هستی هرکی زنگ میزنه باید اول شما گوشی رو جواب بدی.بهت میگم مامان کسی زنگ میزنه نگو اسمتون چیه زشته بگو شما...بار بعد که تلفن رو جواب دادی گفتی شما اسمتون چیه اخه من چه جوری به شما نیم وجبی یاد بدم که درست صبحت کنی
عزیزم با تمام شیطنات و بازیگوشی هات بازم عاشقتیم
تاریخ : 23 آذر 1392 - 22:51 | توسط : غزل | بازدید : 1690 | موضوع : فتو بلاگ | 46 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام