نفس مامان علی

نفس مامان علی

عمر مامانی الان خوابه پسرم خسته شده چند روزی رفته بوده مسافرت کرمان خونه مامانجونی حسابی خوش گذروند جمعه هم همراه مامانی بابای رفتیم باغ وحش که توحسابی ذوق کرده بودی از کنار قفس شترمرغ ها کنار نمیومدی خیلی خوشت اومده بود من وبابای داشتیم اسب ها میدیدم دیدیم تو نیستی اونطرف رو که نگاه کردیم دیدیم تو دوباره برگشتی پیش شترمرغ ها یه کار خطرناک هم کرده بودی مامانی از لای نرده ها رفته بودی اونطرف که بری به قول خودت نازشون کنی تازگیا مامانی خیلی دلیر بی ترس شدی بعضی وقتا کارای خطرناک میکنی که بازم ما زود رسیدیم بابای از لای نردهها بیرونت اورد وروجک مامان.به قفس خرگوشها هم رسیدم هی نق میزدی میگفتی ببریمش خونه که با قول اینکه میبریمت پارک جنگلی راضی شدی که بی خیال این بی زبونا بشی.بعد ازباغ وحش هم رفتیم پارک جنگلی اونجا هم بازی کردی بعد هم برگشتیم خونه مامانجون.شب هم ساعت 12خوابیدی تا ساعت 10صبح. ظهرهم خونه مامانجون نهار که خوردیم وسایلمون جمع کردیم و حرکت کردیم طرف خونمون که بازم تو نمیخواستی بیای میخواستی پیش مامانجون وباباجون بمونی ولی مامانی نمیشد میدونستم شب نشده بهونه مون رو میگیری اذیت میشی ان شالله بزرگتر که شدی میذارم پیش مامانجون بمونی
تاریخ : 05 خرداد 1392 - 19:13 | توسط : غزل | بازدید : 892 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام