علی با مامانی قهرکرده

علی با مامانی قهرکرده


تاریخ : 27 تیر 1392 - 08:13 | توسط : غزل | بازدید : 778 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

علی نمیخواد بره ارایشگاه

علی نمیخواد بره ارایشگاه


تاریخ : 27 تیر 1392 - 08:12 | توسط : غزل | بازدید : 694 | موضوع : فتو بلاگ |

اماده رفتن به ارایشگاه

اماده رفتن به ارایشگاه

دیشب بالاخره بعد از چند روز سروکله زدن با شما راضی شدی که بریم ارایشگاه.ساعت 9.30 رفتیم دیدیم ارایشگاه شلوغه گفتیم اگه اونجا بشینیم شاید دوباره بترسی شروع کنی گریه کردن به همین دلیل یه سری رفتیم خونه باباجون که هم یه ساعتی اونجا بازی کنی هم ارایشگاه خلوت شه.اونجا هم حسابی بازی کردی عموحسین هم که اومد با مهلا قایم موشک بازی میکردین وقتی مهلا پیدات میکرد کلی ذوق میکردی .بعد از خونه باباجون دوباره بردیمت ارایشگاه تا خواستیم پیاده شیم شروع کردی گریه کردن وبهونه اوردن من از اون اقاهه میترسم اون اقاهه دعوام میکنه دلم درد میکنه سرم درد میکنه بااینکه بهت قول دادیم واست اسکوتر میخریم بازم راضی نشدی دوباره مجبور شدیم برگردیم خونه.بچه که بودی از ارایشگاه میترسیدی الانم که بزرگ شدی هنوزم میترسی اخه نمیدونم چکار کنم که ترست بریزه
تاریخ : 25 تیر 1392 - 02:45 | توسط : غزل | بازدید : 2074 | موضوع : فتو بلاگ | 18 نظر

همه چی ارومه(اخه علی نشسته داره کارتون میبینه)

همه چی ارومه(اخه علی نشسته داره کارتون میبینه)

مامانی الان که دارم واست مینویسم شما داری کارتونه مورد علاقه تو نگاهی میکنی باب اسفنجی یا بقول خودت همون شلوار مکعبی!تا دوربین اوردم ازت عکس بگیرم جلوی چشاتو گرفته بودی اخه یه چند وقته اصلا نمیذاری ازت عکس بگیرم .پیام بازرگانی وسط برنامه کودک پاشدی خودتو تقویت کنی رفتی واسه خودت ظرف خرما رو اوردی داشتی میخوردی یکی هم دادی به مامان گفتی بخور منم گفتم نمیتونم بخورم روزه ام گفتی مامانی منم میخوام روزه بخورم فدات شم وقتی اینجوری حرف میزنی میخوام بخورمت عسلم. درضمن امروز خیلی پسر خوبی بودی هم نهارتو کامل خوردی هم پسر ارومی بودی تمام مدت داشتی کارتون میدیدی. ایشاله هر روز همینجوری باشی اقا و اروم
تاریخ : 23 تیر 1392 - 23:25 | توسط : غزل | بازدید : 1065 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

قطار ابی

یه چند روزیه به مامان وبابا گیر دادم واسم قطار بخرید تا دیشب موفق شدم بابایی روببرم در مغازه اسباب بازی فروشی واااااااااااااااااااااااااااای که چقدر اسباب بازی داشت دوست داشتم از هرکدومش یه دونه بخرم ولی نمیشد دیگه... اقای فروشنده قفسه قطار ها رو بهمون نشون داد یه قطار بود خیلی بزرگ بود تازه اقای فروشنده هم میگفت دود میکنه وچیزای دیگه هم میگفت که من سر در نیاوردم بابایی هم میخواست اونو واسم بخره که مامانی یه چیزی در گوش بابایی گفت(فکر کنم داشت به بابایی میگفت این قیمتش گرونه علی هم خرابکاره  چه قطار 20 تومنی براش بگیری چه این 38تومنی دو روز دیگه جنازش توی اشغالیه پس اون بزرگتر رو واسش نخر)بعد هم شروع کردن واسه من فیلم بازی کردن که این کی رو چقدر خوشکله چقدر رنگش خوشکله علی عاشق رنگ ابیه ما هم بچه نفهمیدیم چه کلاهی داره سرمون میره بالاخره خوشحال از خریدن قطار اومدیم خونه شب تا ساعت یک باهاش بازی میکردم صبح هم تا ظهر سرگرم بازی با قطاره بودم که یکبار یادم افتاد اقای فروشنده میگفت قطاره دود میکنه ورنگ قطار بزرگه مشکی بود به مامان گفتم مامانی چرا دود نمیکنه مامانی هم هول کرد نمیدونست چی بگه اونموقع تازه فهمیدم مامانی چه کلاهی سرم گذاشته روز بد نبینید منم چشامو بستم دهنم واکردم هی جیغ هی گریه من از اون قطار بزرگها میخوام خلاصه یه ساعتی گریه کردم ولی از این مراسم اشک ریزون چیزی عایدم نشد چون مامانی میگه هرچی قراره واسش گریه کنی وجیغ بزنی واست نمیخرم منم مجبور شدم بشینم با همون قطار ابیم بازی کنم اینم از قصه ی قطار خریدن ما...


تاریخ : 22 تیر 1392 - 00:26 | توسط : غزل | بازدید : 1423 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

عذر خواهی

عذر خواهی

ببخشید مامانی من خیلی دور واسه وبلاگت اقدام کردم حالا هم خیلی عکس از بچگیات دارم که چندتای شون واست گذاشتم .دوست دارم نفسممممممممممممممم
تاریخ : 20 تیر 1392 - 23:22 | توسط : غزل | بازدید : 996 | موضوع : فتو بلاگ | 10 نظر

علی دندون خرگوشی

علی دندون خرگوشی


تاریخ : 20 تیر 1392 - 23:16 | توسط : غزل | بازدید : 2079 | موضوع : فتو بلاگ |

منم پرسپولیسیم

منم پرسپولیسیم


تاریخ : 20 تیر 1392 - 23:14 | توسط : غزل | بازدید : 786 | موضوع : فتو بلاگ |

پسر زبون دراز

پسر زبون دراز


تاریخ : 20 تیر 1392 - 23:13 | توسط : غزل | بازدید : 925 | موضوع : فتو بلاگ |